من فکر می‌کنم پس تو هستی

ساخت وبلاگ
هرآنچه باید می‌دانستم و روایت می‌کردم را، گمان می‌بردم که باید باشم. می‌توانی تصور کنی این چه زندانی‌ست؟ روحِ من روحِ یک جنگ‌جو‌ست. با فیلسوفان و شاعران و هنرمندان دم‌خور بوده‌ام. شرح دلاوری‌ام اما یک راز است. همچون راز سفیدی موهایم. بعضی‌ها بعد از مرگ به‌دنیا می‌آیند و رستاخیز بیشتر از هرکسی مختص این بعضی‌هاست. دشمنان من هنوز به‌دنیا نیامده‌اند و من فقط وقتی متوجه استعداد آشپزی‌ام شدم که گرسنه بودم. ستیزِ انسان با قدرت، ستیزِ حافظه با فراموشی‌ست و ستیزِ من با دشمنانم، ستیزِ نبوغ است با منطق.مدت درازی‌ست که دیگر به کسی رَشک نمی‌برم. زیباترین اتفاق‌های آشنا فقط مرا به فکر وا‌می‌دارند. که افکار سایه‌ی احساسات هستند، برای همین اندیشه کردن کار آسانی نیست. می‌نویسم با خون و شیره‌ی وجودم. هنوز هم آنقدر جوانم که با زندگی‌ام تاوان این خطوط را می‌دهم. هنوز هم بسیار موی سیاه در سر دارم! خود هنوز ندیدم مکان‌هایی را که در آن شمشیر زده‌ام. خوب یادم نمی‌آید یا که مه‌آلود بود. اما تیغِ یقین چه زیبا در دستانم چرخ می‌زد و از جرقه‌های برخوردش بینندگان را خیره می‌کرد!که در آغاز کلمه بود. و کلمه نزد خدا بود. و خدا کلمه بود. هرآنچه باید می‌دانستم و روایت می‌کردم را، بودم. من فکر می‌کنم پس تو هستی...
ما را در سایت من فکر می‌کنم پس تو هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:34